loading...
عاشقت شده است
آوا بازدید : 5 سه شنبه 08 بهمن 1392 نظرات (2)

می خواهم روزی از همین روزها دست خودم را بگیرم و ببرم هوا خوری!

برای خودم نامه ی فدایت شوم بنویسم و به آدرس خودم پست کنم.

می خواهم یک کادو به خودم هدیه کنم و رویش بنویسم :تقدیم با عشق!

آوا بازدید : 5 دوشنبه 07 بهمن 1392 نظرات (0)

وخداپلک زد زمین چرخید پلک زد روز وشب منظم شد

کوه در قلب دشت ریشه دواند سنگ در قلب کوه محکم شد

 

باد رقصید وهای وهویی کرد رگ خاک از سرود رود شکفت 

آفتاب آمدوبه ابر وزید ابر بر گل چکید وشبنم شد

 

چشمه را تا که بر زمین نوشاند آسمان قد کشید وبالا رفت

روح خود را به خاک مرده دمید خاک آهی کشید وآدم شد

 

بعد دستی بروی ماه کشید آه !آدم دوباره آه کشید

گویی از روز اول خلقت قسمت آدمی فقط غم شد

 

وخدانیمه سیب سرخی را زیر خاک بهشت پنهان کرد

پلک زد یک درخت سبز شکفت شاخه اش سوی آدمی خم شد

 

آدم از شاخه سیب سرخی چید عطر زن در دل جهان پیچید 

سیب حوا شد واز آن تاریخ عشق یک احتیاج مبرم شد

 

عشق بود آه عشق آری عشق آنچه مابین مروه بود و صفا

آنچه روزی بپای اسماعیل از زمین سر کشید وزمزم شد

 

گاه در برق ذوالفقار علی لرزه بر جان نهروان انداخت

گاه خون کرد بردل محراب زهر شمشیر ابن ملجم شد

 

گاه در قعر چاه چون یوسف گاه بر اوج دار چون حلاج

گاه در خون نشست چون سهراب گاه خنجر کشید ورستم شد

 

آدمی مثل نیمه ی سیبی  خواست تا عشق کاملش بکند

گر چه از لحظه ای که عشق آمد چیزی از آدمیتش کم شد.

 

آوا بازدید : 26 شنبه 05 بهمن 1392 نظرات (1)

اگر کسی تو را با تمام مهربانیت دوست نداشت دلگیر مباش که نه تو گناهکاری نه او.

آنگاه که مهر می ورزی مهربانیت تو را زیباترین معصوم دنیا می کند...پس خود راگناهکار مبین.

من عیسی نامی را میشناسم که ده بیمار رادر یک روز شفا داد و تنها یکی سپاسش گفت!!!

من خدایی می شناسم که ابر رحمتش به زمین وزمان باریده  یکی سپاسش می گوید وهزاران نفر کفر!

پس مپندار بهتر از آنچه عیسی و خدایش را سپاس گفتند از تو برای مهربانیت قدر دانی کنند.

پس از ناسپاسی هایشان مرنج ودر شاد کردن دل هایشان بکوش.

که این روح توست که با مهربانی آرام میگیرد

تو با مهر ورزیدنت بال وپر میگیری... 

خوبی دلیل جاودانگی تو خواهد شد.

آوا بازدید : 5 شنبه 05 بهمن 1392 نظرات (0)

مجنون شدم که راهی  صحرا کنی مرا

گاهی غبار جاده ی لیلا کنی مرا 

 

کوچک همیشه دور زلطف بزرگ نیست

قطره شدم که راهی دریا کنی مرا

 

پیش طبیب آمده ام درد می کشم

شاید قرار نیست مداوا کنی مرا

 

من آمده ام که این گره ها واشود همین

اصلا بنا نبود زسر واکنی مرا

 

حالا که فکر آخرتم رانمیکنم

حق می دهم که بنده ی دنیا کنی مرا

 

من سالهاست میوه ی خوبی نداده ام

وقتش نیامده که شکوفا کنی مرا

 

آقا برای تو نه برای خودم بد است

هر هفته در گناه تماشا کنی مرا

 

من گم شدم تو آیینه ای گم نمی شوی

وقتش شده بیایی وپیدا کنی مرا

 

این بار با نگاه کریمانه ات ببین

شاید غلام خانه ی زهرا کنی مرا 

آوا بازدید : 3 جمعه 04 بهمن 1392 نظرات (0)

وقتی دل سودایی می رفت به بستانها

بی خویشتنم کردی بوی گل وریحانها

گه نعره زدی بلبل گه جامه دریدی گل

بایاد تو افتادم از یاد برفت آنها

ای مهر تو در دلها وی مهر توبرلبها

وی شور تو در سرها وی سر تو در جانها

تاعهد تو در بستم عهد همه بشکستم

بعداز تو روا باشد نقض همه پیمانها

تا خارغم عشقت آویخته در دامن

کوته نظری باشد رفتن به گلستانها

آن را که چنین دردی از پای در اندازد

باید که فرو شوید دست از همه درمانها

گر در طلبت رنجی مارا برسد شاید 

چون عشق حرم باشد سهل است بیابانها

هرتیر که در کیش است گر بر دل ریش آید

مانیز یکی باشیم از جمله ی قربانها

هرکو نظری دارد با یار کمان ابرو 

باید که سپر باشد پیش همه پیکانها

گویند مگو سعدی چندین سخن از عشقش

می گویم و بعد از من گویند به دوران ها

آوا بازدید : 4 پنجشنبه 03 بهمن 1392 نظرات (0)

اندازه ی دماغم را نمیدانم اما دوباره با دستهایی لرزان می نویسم :\"خوبم نگران من نباش!\" و ارسال...

می بینی؟ با این که چند وقتیست می دانم که هیچ جایی در زندگی ات ندارم هنوز دلواپس دلنگران نشدن تو ام.

عجیب است اما به این پیامک های دروغینم عادت کرده ام!

راستش این تنها دلخوشی ام از آخرین روز های باتو بودنم است.

آوا بازدید : 4 چهارشنبه 02 بهمن 1392 نظرات (0)

مردی نزد بودا رفت واز او پرسید چرا من فقیر شدم؟

بودا جواب داد:چون یاد نگرفتی ببخشی.

مرد باتعجب پرسید:اگر چیزی برای بخشیدن نداشته باشم چه؟

بودا این گونه پاسخ داد:تو چیز های زیادی داری

با صورتت می توانی لبخند به دیگران ببخشی

با زبانت می توانی به دیگران آرامش را هدیه دهی

قلبی داری که می تواند به عنوان جایگاهی برای دیگران مورد استفاده قرار گیرد

وبدنی داری که می توانی در راه کمک به انسان ها از آن بهره جویی.

فقیر سر راپایین انداخت ودیگر هیچ نگفت....

آوا بازدید : 9 سه شنبه 01 بهمن 1392 نظرات (1)

ای زندگی بردار دست از امتحانم

چیزی نه میدانم نه می خواهم بدانم

 

دلسنگ یا دلتنگ چون کوهی زمینگیر

از آسمان دلخوش به یک رنگین کمانم

 

کوتاهی عمر گل از بالانشینی ست

اکنون که می بینند خارم  در امانم

 

دلبسته ی افلاکم وپابسته ی خاک

فواره ای بین زمین و آسمانم

 

آن روز اگر خود بال خود را می شکستم

اکنون نمی گفتم بمانم یا نمانم

 

قفل قفس باز و قناری ها هراسان

دل کندن آسان نیست آیامی توانم؟

آوا بازدید : 10 دوشنبه 23 دی 1392 نظرات (0)

همیشه قانون همین است.

آنچه باید بشکند نمی شکند ولی آنچه که نباید هزار تکه می شود.!

همان قصه ی بغض نشکسته ودل شکسته ی من.

آوا بازدید : 9 شنبه 21 دی 1392 نظرات (0)

نامعادله ی ساده ای است.چشمهای توکه از زندگی من کم شد  من ودلتنگیهایم به انتها رسیدیم.

همان جا بود که خنده از لبهای من خط خورد ومن با سکوت تنها ماندم اما

آن سوی دیگر دستهایش به دستهایت اضافه شد

خاطره هایم با فراموشی رفت

وتو به توان خوشبختی رسیدی ومن به تاوان عشق.

تعداد صفحات : 4

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    به نظر شما وبلاگ من چه طوره؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 38
  • کل نظرات : 15
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 16
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 2
  • بازدید سال : 4
  • بازدید کلی : 1,112